چند خاطره خواندنی از آیت الله بهجت (ره)

کـــــــــــافـــی نــــت عصــــــــر جـــــــدیـــــــــــد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه فی جمله اولیائک
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آیا از مطالب وبلاگ راضی هستید؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 151
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 408
بازدید کل : 28767
تعداد مطالب : 339
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1


لوگوی حمایتی حضرت مهدی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی بیست تولز

انجام میدم | از روی عکس مورد نظر شما سیاه قلم کار کنم AnjamMidam.Com انجام میدم | از روی عکس مورد نظر شما سیاه قلم کار کنم AnjamMidam.Com

چند خاطره خواندنی از آیت الله بهجت (ره)
نویسنده : منتظر...
تاریخ : شنبه 21 تير 1393

 رسیدن به کمال با اعمال غیر شاقه

 آقای بهجت بسیار خوش‌برخورد و خنده‌رو بودند، اگر کسی با ایشان ارتباط داشت متوجه می‌شد، شوخ‌طبع هستند و با برخورد خوبی مواجه می‌شدند. در همان روزهای قبل مرجعیت، شب جمعه‌ای در محله گذرخان ایشان را دیدم و گویا از مجلس ختمی می‌آمدند. اطرافشان خلوت بود، خوشحال شدم و نزد ایشان رفتم و گفتم: می‌گویند اگر انسان می‌خواهد به کمال برسد باید استاد داشته باشد.

ایشان همانند اینکه می‎خواهد مطلبی را به کودکی یاد بدهد، به گونه‎ای ساده فرمودند: "شما همان چیزی را که بلد هستی عمل کن، خدا مطلب بعدی را به شما یاد می‌دهد. مثل کسی که می‌خواهد از پله بالا برود، باید پله‌پله بالا بروی. استاد، خود خداست و خدا شما را راهنمایی می‌کند".

 

 پشیمان می‌شوی!

برخی سعی می‌کنند مریدپروری کرده و مردم را گرد خود آورند، یعنی ادعای استادی دارند. به چنین فردی که اکنون نیز در قید حیات است و حتی بعدها در آن زمان از مسایل اعتقادی منحرف شده بود برخوردم. روزی به بنده گفت؛ به فلان مکان بیا و امام زمان(عج) نیز آنجا تشریف می‎آورند. به گفته وی، در آن محل حاضر شدم ولی چیزی مشاهده نکردم در حالیکه ادعا می‌کرد آقا تشریف آوردند و شما ندیدید!

من ناراحت شدم و خدمت مرحوم آیت‌الله بهجت رسیدم. شکایت کردم و گفتم کسی است که افراد را اطراف خودش جمع می‌کند و چنین ادعایی دارد! بسیار محزون شده و مکرر گفتند: "به او  بگو پشیمان می‌شوی، دست از این کارها بردار". فرمایشات آقای بهجت را به آن آقا منتقل کردم. بعدها با چشمان خود دیدم که آن آقا گرفتار مشکلات اعتقادی، سپس گرفتار مسائل اقتصادی شد، منزوی گردید و به‌ جایی هم نرسید.

 

 زنبیل دعا!

مرحوم آیت‌الله بهجت عالمی زاهد و بسیار ساده‌زیست بودند. در منزل و اتاق ایشان زیلوهایی پهن‌شده بود که قسمت‎هایی از آن از بین رفته بود. گمان کنم متعلق به چهل سال قبل بود. آن موقع مرجع نبودند اما بعد از مرجعیت‌شان هم وضع همین‌گونه بود، حتی با رفت‌ و آمدهایی که اقتضای مرجعیت ایشان بود زندگی‎شان عوض نشد و درعین‌ حال اهل بخشش و بذل بودند.

روزی به منزل آقا رفتم. مشغول قرائت بیتی به مضمون «دوستان را کجا کنی محروم/ تو که با دشمنان نظر داری» بودند و آن را با آهنگ ملایمی زمزمه می‌کردند. 

سپس در همان حال، مبلغ محسوسی را به‌عنوان شیرینی ازدواج به بنده دادند. عرض کردم اگر کاری از بنده ساخته است، در خدمتم. با حالتی طنزگونه فرمودند: "از این در که خارج شدی، داخل گذر خان می‌شوی. زنبیلی برمی‌داری و مقداری دعا برای من می‌فرستی که سخت محتاج آن هستم"(!).

 

توجه خاص آیت‌الله بهجت(ره) به اطرافیان

بعد از مرجعیت چون جمعیت زیادی به دیدن ایشان می‌آمدند دیگر در منزل برنامه نداشتند و مجالس روضه‌ را در مسجد برگزار می‌کردند. با این‌ حال توجه خاصی به همه افراد حاضر در مجلس داشتند، گاهی به فردی اشاره می‌کردند و مخفیانه وجهی به آن می‌دادند. با آنکه مشغول ذکر و دعا بودند، گاهی به افرادی خیره می‌شدند و گویی تمام وجود او را می‌خواند.

برخی از دوستان ما با مرحوم آیت‌الله بهجت رفت‌وآمد نزدیک داشتند و بسیاری برای تماشا می‌آمدند، اما بسیاری از افراد با یک نماز جماعت ایشان منقلب و مرید می‌شدند.

یک شخصیت استثنایی بود که در عین آن حالات معنوی، متوجه احوال مردم بودند. وجه زیادی برای ایشان می‌آمد، اما در زندگی‌شان تغییری به وجود نمی‌آمد. منزلشان صندوقی مخصوص سادات بود.

 

 تربت شفاست، دعا نمی‌خواهد...

 من حدود پانزده سال داشتم و والده ما به بیماری سختی مبتلا شدند که دکتر ایشان را جواب کرد. قدری تربت تهیه کردم و با آن سن کم به منزل مرحوم آیت‌الله بهجت مراجعه و عرض کردم مادرم بیماری سختی دارد و تربتی آورده‌ام که شما دعایی بر آن بخوانید. ایشان فرمودند: "تربت دعا نمی‌خواهد، تربت شفاست و فقط حمدی بر آن بخوان". خودشان نیز دعایی کردند و گفتند "اصلاً نگران نباش، این تربت را با آب حل کن و به مادرت بده. خیالت راحت باشد که انشاءالله مادرت خوب می‌شود".



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کـــــــــــا




آمار مطالب

:: کل مطالب : 339
:: کل نظرات : 17

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 151
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 156
:: بازدید ماه : 408
:: بازدید سال : 2124
:: بازدید کلی : 28767

RSS

Powered By
loxblog.Com